شاعر : حسن کردی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند
تو آمـدی و زمیـن در هـوای تو افـتــاد و عـرش در هـوس خـنـدههای تو افتاد برای درک تـنفس در این جـهـان سیـاه هــوای تـازه ای از ابـتـدای تـو افــتــاد
جهان شرک به خود آمد از بـزرگی تو به گوش کعبه و بتها صـدای تو افتاد شکست طاق بلندی که عرشکسری بود همینکه روی زمیـن ردّ پــای تو افـتـاد وبعد ایـنکه خـدایـان به لـرزه افـتـادنـد به ذهـن مـردم خـستـه خــدای تـو افـتاد پس از نـگـاه سـیـاه و سـفـیـد اربــابـان نـژاد عـشـق بـشـر در لـوای تـو افـتــاد زمان شکـست زمـانی که آمـدی احـمـد تویی که یک شبـه دنـیـا به پای تو افتاد تو احمدی و به نور جـمـال تو صلوات به هریک از برکات و کمال توصلوات به احـتـرام مـحـمـد زمیـن تـبـسّـم کــرد توآمدی وجهان دست وپای خودگمکرد تـرک نـشـست به چـشـمـان آبـی ســاوه هـمـینکه چـشـم تو بـرآسمان تـرنّم کرد فروخت گوشه جنت به شوق خال لبت که آدمـی به هـوایت هـوای گـنــدم کـرد هنـوز دختـرکـان زنـده زنـده می مردند خدا به خلق تو بر خلق خود تـرحّم کرد تو آمـدی، به زمیـن احـتـرام بـر گــردد تو رحمتی که خدایت نصیب مردم کرد خـدا بـه خـلـق رسـول گــرامـی خـاتــم گـذاشت سنگ تـمـام و سپس تبـسّم کرد تو احمدی و به نـور جـمال تو صلوات به هریک ازبرکات و کمال تو صلوات تو احمدی که خدا را به عـرش فهمیدی شبی که غـیــرخـودت تا خدا نمیدیدی کـنــار چـشـم تـمـام فــرشتـههـای خــدا فـراتــر از پر جـبـریــل عـشـق بـالـیدی تو در ضیـافـت عـرشـی لـیـلـةالاســری به طاق عرش خداعکسی ازعلی دیدی صــدای مـرتـضـوی عـلـیـست آن بــالا که از زبــان خــدا عـاشـقـانـه بـشـنـیدی تو در کـنـار عـلـی وفــروغ شمـشیرش بساط کفر زمان را ز خــاک بر چـیـدی برای خـلق بهشت این بهانه کــافـی بـود به لحظه ایکه به زهرایخویشخندیدی بیا و کفر مجـسـم ز کـعـبـه بـیـرون کن تویی که پـایـه گــذار جـدیـد تـوحــیــدی تو احمدی و به نــور جـمال تو صلوات به هریک از برکات وکمال تو صلوات